گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه امام علی علیه سلام
جلد سيزدهم
54 . عبد اللّه بن اهتم



55 . عبد اللّه بن بُدَیل

54عبد اللّه بن اهتمدر میان منابع تاریخی ، فقط بَلاذُری در أنساب الأشراف ، او را از فرمانداران علی علیه السلام برشمرده و گفته است : «و عبد اللّه بن اَهتَم ، فرماندار کرمان شد» . عبد اللّه بن اهتم به هنگام ورودِ زیاد بن ابیه به بصره در آن دیار بود ، که سخنان آغازین وی را تأیید کرد و او را ستود . او با حَجّاج بن یوسف (کارگزار خونریز اُمویان) نیز همکاری داشت . فرجام زندگی وی ، تنبّه آفرین است .

55عبد اللّه بن بُدَیلعبد اللّه بن بُدَیل بن وَرقاء خُزاعی ، پیش از فتح مکّه اسلام آورد و در نبردهای حُنَین ، طائف و تَبوک ، شرکت جست . پیامبر صلی الله علیه و آله او و برادرش عبد الرحمان را با پیامی به یمنْ گسیل داشت . او را از یاران بزرگ امام علی علیه السلام شمرده اند . عبد اللّه در قیام علیه عثمان ، شرکت کرد و پس از آن ، در کنار علی علیه السلام یاوری استوار گام و همراهی فداکار بود . او در جنگ های جمل و صِفّین ، شرکت کرد و در جنگ صِفّین ، فرمانده پیاده نظام (میمنه) لشکر بود. او همچنین ریاست قاریان کوفه را به عهده داشت . خطابه ها و گفته های وی نشان می دهد که از آگاهی فراوانی در شناخت اوضاع زمان ، مردمان روزگار ، انگیزه ها و کشش های دشمنان علی علیه السلام برخوردار بود . در هنگامه نبرد ، استوار ایستاد و گفت : معاویه چیزی را ادّعا کرده که از آنِ او نیست و در کار خلافت با کسی به ستیزه برخاسته که سزاوار خلافت و بی مانند است . [ معاویه] به باطل می ستیزد تا حق را فرود آورد و با اعراب بیابانی و دسته هایی [ بازمانده از احزاب مشرک ]به شما یورش آورده و گم راهی را در دیده اینان آراسته ، و بذر فتنه را در دل هایشان کاشته است ... و به خدا سوگند ، شما نوری از سوی پروردگارتان ، و نیز دلیلی روشن و آشکار به همراه دارید . او با شجاعتی ستودنی و یورشی بی امان ، به معاویه نزدیک گشت و معاویه چون روزگار را برخود تنگ یافت ، دستور داد او را زیر بارانِ سنگ گیرند و از پای درآورند و عبد اللّه [ بِدین گونه ]به شهادت رسید . معاویه او را «کَبْشُ القوم (پیش آهنگ گروه)» (1) نامید و از دلاوری او با شگفتی یاد کرد و او را در رزم آوری بی همتا دانست . عبد اللّه را یکی از پنج زیرک عرب شمرده اند . برادر عبد اللّه ، عبد الرحمان نیز در جنگ صِفّین به شهادت رسید . عبد اللّه تا آخرین لحظات زندگی با تمام توان از مولایش دفاع کرد و در آخرین لحظات حیاتش ، وقتی همگام و همراهش اسود بن طهمان خزاعی از او سفارش خواست ، گفت : تو را به تقوای الهی سفارش می کنم و نیز به این که خیرخواه امیر مؤمنان علیه السلام باشی و همراه او با این یاغیان متجاوز بجنگی تا یا حقْ چیره گردد و یا تو به خدا بپیوندی ، و سلام مرا به او برسان ! و چون علی علیه السلام واپسین کلام عبد اللّه را شنید ، فرمود : «خدایش بیامرزد! در زندگی اش همراه ما با دشمنمان جنگید ، و هنگام وفات نیز از خیرخواهی برای ما دست نکشید» .

.

1- .کبْش ، به معنای «قوچ» است و «کبشُ القوم» ، کنایه از «سرکرده و قهرمان و دلاور گروه» است . (م)

ص: 338

. .


ص: 339

. .


ص: 340

وقعه صفّین عن زید بن وهب :إنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ بُدَیلٍ قامَ فی أصحابِهِ فَقالَ : إنَّ مُعاوِیَهَ ادَّعی ما لَیسَ لَهُ ، ونازَعَ الأَمرَ أهلَهُ ومَن لَیسَ مِثلَهُ ، وجادَلَ بِالباطِلِ لِیَدحَضَ بِهِ الحَقَّ ، وصالَ عَلَیکُم بِالأَعرابِ وَالأَحزابِ ، وزَیَّنَ لَهُمُ الضَّلالَهَ ، وزَرَعَ فی قُلوبِهِم حُبَّ الفِتنَهِ ، ولَبَّسَ عَلَیهِمُ الأَمرَ ، وزادَهُم رِجسا إلی رِجسِهِم ، وأنتُم وَاللّهِ عَلی نورٍ مِن رَبِّکُم وبُرهانٍ مُبینٍ . قاتِلوا الطَّغامَ الجُفاهَ ولا تَخشَوهُم ، وَکیفَ تَخشَونَهُم وفی أیدیکُم کِتابٌ مِن رَبِّکُم ظاهِرٌ مَبروزٌ ؟ ! «أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ * قَتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِینَ» (1) وقَد قاتَلتُهُم مَعَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَاللّهِ ما هُم فی هذِهِ بِأَزکی ولا أتقی ولا أبرَّ ، قوموا إلی عَدُوِّ اللّهِ وعَدُوِّکُم . (2)

راجع : ج 6 ص 36 (استشهاد عبداللّه بن بدیل) .

.

1- .التوبه : 13 و 14 .
2- .وقعه صفّین : ص 234 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 16 وفیه «مبرورا» بدل «مبروز» ، الاستیعاب : ج 3 ص 10 الرقم 1489 ولیس فیه من «ولا تخشَوهم» إلی «مبروز» .

ص: 341

وقعه صِفّین به نقل از زید بن وَهْب : عبد اللّه بن بُدَیل در میان یاران خود ایستاد و گفت : معاویه چیزی را ادّعا کرده که از آنِ او نیست ، و در کار خلافت با کسی به ستیزه برخاسته که سزاوار خلافت و بی مانند است . [ معاویه] به باطل می ستیزد تا حق را فرود آورد و با اعراب بیابانی و دسته هایی [ بازمانده از احزاب مشرک ]به شما یورش آورده و گم راهی را در دیده اینان آراسته و بذر فتنه خواهی را در دل هایشان کاشته و امر را بر آنها مُشتَبَه ساخته و پلیدی ای بر پلیدی ایشان افزوده است ، در حالی که به خدا سوگند شما نوری از سوی پروردگارتان ، و دلیلی روشن و آشکار به همراه دارید . با این فرومایگان جفاکار بجنگید و از آنان نترسید ، و چرا بترسید ، در حالی که در دست شما ، کتابی آشکار و پیدا قرار دارد؟ «آیا از آنها می ترسید؟ و البته که اگر با ایمان باشید ، سزاوارتر است که از خدا بترسید . با آنان بجنگید تا خدا آنها را به دست شما مجازات کند و خوارشان سازد و شما را علیه آنان یاری دهد و دل های مؤمنان را شاد کند» . من در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله با آنان جنگیده ام و به خدا سوگند ، آنان اکنون در این جنگ ، پاک تر و با تقواتر و نیکوتر [ از زمان کفرشان ]نیستند . به جنگ با دشمن خدا و خود برخیزید .

ر.ک : ج 6 ص 37 (شهادت عبید اللّه بن بدیل) .

.


ص: 342

56عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبعبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب القرشی الهاشمی یُکنی أبا جعفر من صحابه النّبیّ صلی الله علیه و آله (1) . وعندما هاجرت أوّل مجموعه من المسلمین إلی الحبشه ، کان جعفر بن أبی طالب المشهور بذی الجناحین (2) ، وزوجته أسماء بنت عمیس معهم (3) ، وولد عبد اللّه هناک (4) . کان له من العمر سبع سنین عندما جاء إلی المدینه مع أبیه . ولمّا نظر إلیه رسول اللّه صلی الله علیه و آله تبسّم وبسط یده ، فبایعه عبد اللّه (5) . استشهد والده جعفر فی مؤته ، فتکفّل النّبیّ صلی الله علیه و آله تربیته (6) . کان أخا لمحمّد بن أبی بکر ، ویحیی بن علیّ بن أبی طالب من جهه الاُمّ (7) . وکانت تربطه بآل الرسول صلی الله علیه و آله وشیجه قویّه . وهو زوج زینب بنت علیّ علیه السلام . شهد صفّین مع عمّه أمیر المؤمنین علیه السلام (8) . ولم یأذن له بالقتال . وعندما عاد إلی الکوفه قال علیه السلام : ... لئلّا ینقطع به نسل بنی هاشم (9) . وکان عبد اللّه طویل الباع ، فصیح اللسان ، ثابتا علی الحقّ . عدّه المؤرّخون وأصحاب التراجم من أجواد العرب المشهورین (10) ، بل من أسخاهم (11) . وذکروا قصصا فی ذلک (12) ، من هنا سُمّی «بحر الجود» (13) . کان یُصحر بالحقّ فی مواطن کثیره ، ویرعی المنزله الرفیعه لأمیر المؤمنین علیه السلام وآل الرسول صلی الله علیه و آله . ولم یسکت عن الطعن فی «الشجره الملعونه» الاُمویّین علی مرأی ومسمع منهم (14) ، مع هذا کلّه کان معاویه یکرمه (15) . وکان مع الحسنین علیهماالسلام بعد استشهاد أبیهما ، وتبعهما بصدق . وکان یتأسّف علی عدم حضوره فی کربلاء ، لکنّه کان یفتخر ویعتز باستشهاد أولاده مع الحسین علیه السلام (16) . توفّی عبد اللّه بالمدینه سنه 80ه عام الجُحاف (17)(18) وهو ابن ثمانین سنه . (19)

.

1- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 655 ح 6412 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 456 الرقم 93 ، تاریخ دمشق : ج 27 ص 248 ؛ رجال الطوسی : ص 42 الرقم 287 .
2- .تاریخ دمشق : ج 27 ص 248 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 456 الرقم 93 .
3- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 655 ح 6408 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 457 الرقم 93 ، تاریخ دمشق : ج 27 ص 250 .
4- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 655 ح 6408 ، تاریخ دمشق : ج 27 ص 252 .
5- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 655 ح 6410 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 457 الرقم 93 ، تاریخ دمشق : ج 27 ص 252 .
6- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 37 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 456 و ص 458 الرقم 93 ، تاریخ دمشق : ج 27 ص 255 .
7- .اُسد الغابه : ج 3 ص 199 الرقم 2864 ، الإصابه : ج 4 ص 37 الرقم 4609 .
8- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 460 الرقم 93 ، تاریخ دمشق : ج 27 ص 272 ، الإصابه : ج 4 ص 37 الرقم 4609 ، تهذیب التهذیب : ج 3 ص 108 الرقم 3773 .
9- .الخصال : ص 380 ح 58 ، وقعه صفّین : ص 530 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 61 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 391 .
10- .الاستیعاب : ج 3 ص 18 الرقم 1506 .
11- .الاستیعاب : ج 3 ص 17 الرقم 1506 .
12- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 459 461 الرقم 93 ، تاریخ دمشق : ج 27 ص 275 294 .
13- .الاستیعاب : ج 3 ص 17 الرقم 1506 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 200 الرقم 2864 .
14- .شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 229 و ج 6 ص 295 .
15- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 656 ح 6413 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 459 الرقم 93 ، الاستیعاب : ج 3 ص 17 الرقم 1506 .
16- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 466 .
17- .سیلٌ کان ببطن مکّه جَحف الحاج وذهب بالإبل وعلیها الحُموله (تهذیب الکمال : ج 14 ص 372) .
18- .تهذیب الکمال : ج 14 ص 372 الرقم 3202 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 215 ، المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 655 ح 6408 ولیس فیهما «عام الجُحاف» ، تاریخ دمشق : ج 27 ص 253 ، الاستیعاب : ج 3 ص 17 الرقم 1506 .
19- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 655 ح 6408 ، تاریخ دمشق : ج 27 ص 298 ، تقریب التهذیب : ص 298 الرقم 3251 .

ص: 343



56 . عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب

56عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالبابو جعفر ، عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب قُرَشی هاشمی از صحابیان پیامبر خداست . هنگامی که اوّلین گروه مسلمانان به حبشه هجرت کردند ، جعفر بن ابی طالب که به «طیّار (پروازگر)» و «ذو الجَناحَین (دارای دو بال)» مشهور است همراه همسرش اسماء بنت عمیس با آن گروه بود . عبد اللّه در آن دیار به دنیا آمد . او هفت ساله بود که همراه پدرش به مدینه آمد . پیامبر خدا چون او را بدید ، تبسّمی کرد ، سپس دست گشود و عبد اللّه با وی بیعت کرد . و چون پدرش جعفر در جنگ موته به شهادت رسید ، پیامبر صلی الله علیه و آله تربیت او را به عهده گرفت . عبد اللّه از طرف مادر با محمّد بن ابی بکر و یحیی بن علی بن ابی طالب ، برادر بود . او را با اهل بیت ، پیوندی استوار بود . او برادرزاده امام علی علیه السلام و همسر زینب ، دختر گرامی امام علی علیه السلام بود . عبد اللّه در جنگ صِفّین ، همراه علی علیه السلام بود . امام علیه السلام بدو اجازه نبرد نداد و به هنگام بازگشت به کوفه ، فرمود : «[چنین کردم] تا نسل بنی هاشم قطع نشود» . عبد اللّه ، دستی بخشنده ، زبانی گویا و در راه حق ، گام هایی استوار داشت . او را یکی از سخاوتمندان مشهور عرب و در میان آنان سخاوتمندترین دانسته اند . مورخان و شرح حال نگاران ، درباره سخاوتمندی او داستان ها گزارش کرده اند و او را بدین جهت ، «دریای جود» نامیده اند . او در هر جا ، حق را بیان می داشت و جایگاه والای علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را پاس می داشت و از این که بر شجره ملعون بنی امیه در پیش دیدشان طعن زند ، پرهیز نداشت و با این همه ، معاویه او را اکرام می کرد . او پس از علی علیه السلام همراه حسنین علیهماالسلام و پیرو راستین آنان بود و از این که در کربلا حضور نداشت ، تأسّف می خورد و از این که فرزندانش در پیش دید ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام شربت شهادت نوشیده بودند ، بر خود می بالید . عبد اللّه به سال 80 هجری (عام الجحاف) (1) در هشتاد سالگی در مدینه زندگی را بدرود گفت .

.

1- .سال سیلِ ویرانگر ؛ سالی که سیلِ بنیان کنی در مکّه جاری شد و شتران را با بار آنها با خود برد (ر . ک : تهذیب الکمال : ج 14 ص 372 ش 3202 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 215) .

ص: 344

. .


ص: 345

. .


ص: 346

57عَبدُ اللّهِ بنُ شُبَیلٍ الأحمَسِیُّکان والیا علی آذربایجان مدّهً (1) . وعندما فُتحت ثانیهً سنه 24ه أو 25ه توجّه إلیها أمیرا علی مقدّمه الجیش (2) . أثنی علیه الإمام علیّ علیه السلام بالتواضع وحسن السیره والهدی . (3)

الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابِهِ إلی قَیسِ بنِ سَعدٍ عامِلِهِ عَلی أذربَیجانَ : قَد سَأَلَنی عَبدُ اللّهِ بنُ شُبَیلٍ الأَحمَسِیُّ الکِتابَ إلَیکَ فی أمرِهِ ، فَاُوصیکَ بِهِ خَیرا ، فَإِنّی رَأَیتُهُ وادِعا مُتَواضِعا ، حَسَنَ السَّمتِ وَالهَدیِ . (4)

تاریخ الیعقوبی عن غیاث :لَمّا أجمَعَ عَلِیٌّ القِتالَ لِمُعاوِیَهَ کَتَبَ أیضا إلی قَیسٍ : أمّا بعد ، فاستعمل عبد اللّه بن شبیل الأحمسی خلیفه لک ، وأقبل إلیّ ، فإنّ المسلمین قد أجمع ملؤهم وانقادت جماعتهم ، فعجّل الإقبال ، فأنا سأحضرنّ إلی المحلّین عند غُرَّهِ الهِلالِ ، إن شاءَ اللّهُ ، وما تَأَخُّری إلّا لَکَ ، قَضَی اللّهُ لَنا ولَکَ بِالإِحسانِ فی أمرِنا کُلِّهِ . (5)

58عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍعبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب أبو العبّاس القرشی الهاشمی ، من المفسّرین والمحدّثین المشهورین فی التاریخ الإسلامی (6) . وُلِدَ بمکّه فی الشِّعب قبل الهجره بثلاث سنین (7) . وذهب إلی المدینه سنه 8 ه ، عام الفتح (8) . کان عمر یستشیره فی أیّام خلافته (9) . وعندما ثار النّاس علی عثمان ، کان مندوبه فی الحجّ (10) . ولمّا آلت الخلافه إلی الإمام أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام کان صاحبه ، ونصیره ، ومستشاره ، وأحد ولاته واُمرائه العسکریّین . کان علی مقدّمه الجیش فی معرکه الجمل (11) ، ثمّ ولی البصره (12) بعدها . وقبل أن تبدأ حرب صفّین ، استخلف أبا الأسود الدؤلی علی البصره وتوجّه مع الإمام علیه السلام لحرب معاویه (13) . کان أحد اُمراء الجیش فی الأیّام السبعه الاُولی من الحرب (14) . ولازم الإمام علیه السلام بثباتٍ علی طول الحرب . اختاره الإمام علیه السلام ممثّلاً عنه فی التحکیم ، بَیْدَ أنّ الخوارج والأشعث عارضوا ذلک قائلین : لا فرق بینه وبین علیّ علیه السلام (15) . حاورَ الخوارج مندوبا عن الإمام علیه السلام فی النّهروان مرارا . وأظهر فی مناظراته الواعیه عدمَ استقامتهم ، وتزعزع موقفهم ، کما أبان منزله الإمام الرفیعه السامیه (16) . کان والیا علی البصره عند استشهاد الإمام علیه السلام (17) . بایع الإمام الحسن المجتبی علیه السلام (18) ، وتوجّه إلی البصره من قِبَله (19) . ولم یشترک مع الإمام الحسین علیه السلام فی کربلاء . وعلّل البعض ذلک بعماه . لم یبایع عبدَ اللّه بن الزبیر حین استولی علی الحجاز ، والبصره ، والعراق . ومحمّد ابن الحنفیّه لم یبایعه أیضا ، فکَبُرَ ذلک علی ابن الزبیر حتی همّ بإحراقهما (20) . کان ابن عبّاس عالما له منزلته الرفیعه العالیه فی التفسیر ، والحدیث ، والفقه . وکان تلمیذ الإمام علیه السلام فی العلم (21) مفتخرا بذلک أعظم افتخار . توفّی ابن عبّاس فی منفاه بالطائف سنه 68ه وهو ابن إحدی وسبعین (22) ، وهو یکثر من قوله : «اللهمّ إنّی أتقرّب إلیک بمحمّدٍ وآله ، اللهمّ إنّی أتقرّب إلیک بولایه الشیخ علیّ بن أبی طالب» (23) وفی روایه : لمّا حضرت عبد اللّه بن عبّاس الوفاه قال : «اللهمّ إنّی أتقرّب إلیک بولایه علیّ بن أبی طالب» (24) . خلفاء بنی العبّاس من ذرّیّته ، وأخبر الإمام علیه السلام بهذا فی خطابه لابن عبّاس «أبا الأملاک» . (25)

.

1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 238 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 203 .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 246 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 231 ، الإصابه : ج 4 ص 109 الرقم 4760 ، الاستیعاب : ج 3 ص 58 الرقم 1589 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 274 الرقم 3004 وفی الثلاثه الأخیره «سنه 28ه » .
3- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 389 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 202 .
4- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 389 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 202 نحوه .
5- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 203 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 238 .
6- .أنساب الأشراف : ج 4 ص 39 ، حلیه الأولیاء : ج 1 ص 314 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 331 الرقم 51 .
7- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 615 ح 6277 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 173 الرقم 14 ، تاریخ دمشق : ج 29 ص 289 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 332 الرقم 51 .
8- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 333 الرقم 51 .
9- .تاریخ بغداد : ج 1 ص 173 الرقم 14 .
10- .أنساب الأشراف : ج 4 ص 39 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 448 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 349 الرقم 51 .
11- .الجمل : ص 319 ؛ العقد الفرید : ج 3 ص 314 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 90 .
12- .أنساب الأشراف : ج 4 ص 39 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 93 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 353 الرقم 51 ؛ الجمل : ص 420 .
13- .أنساب الأشراف : ج 4 ص 39 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 173 الرقم 14 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 353 الرقم 51 ؛ الجمل : ص 421 ، وقعه صفّین : ص 117 .
14- .وقعه صفّین : ص 221 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 13 ، مروج الذهب : ج 2 ص 388 .
15- .وقعه صفّین : ص 499 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 51 ، الأخبار الطوال : ص 192 ، الفتوح : ج 4 ص 198 .
16- .راجع : ج 6 ص 388 (إشخاص عبد اللّه بن عبّاس إلیهم) .
17- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 155 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 9 .
18- .الإرشاد : ج 2 ص 8 ؛ الفتوح : ج 4 ص 283 .
19- .الإرشاد : ج 2 ص 9 .
20- .الطبقات الکبری : ج 5 ص 100 و 101 ، تاریخ دمشق : ج 54 ص 338 و 339 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 356 الرقم 51 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 306 .
21- .رجال العلّامه الحلّی : ص 103 ؛ مختصر تاریخ دمشق : ج 12 ص 301 ح 154 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 298 .
22- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 626 ح 6309 و ص 615 ح 6277 ، التاریخ الکبیر : ج 5 ص 3 الرقم 5 ، أنساب الأشراف : ج 4 ص 71 ، مروج الذهب : ج 3 ص 108 ، سیر أعلام النّبلاء : 3 ص 359 الرقم 51 .
23- .کفایه الأثر : ص 22 ، بشاره المصطفی : ص 239 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 200 ؛ فضائل الصحابه لابن حنبل : ج 2 ص 662 ح 1129 ولیس فی الثلاثه الأخیره «اللهمّ إنّی أتقرّب إلیک بمحمّد وآله» .
24- .فضائل الصحابه لابن حنبل : ج 2 ص 662 ح 1129 ؛ بشاره المصطفی : ص 239 ، العمده : ص 272 ح 429 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 200 ، نهج الحقّ : ص 221 .
25- .راجع : ج 12 ص 104 (ملک بنی العبّاس وزواله) .

ص: 347



57 . عبد اللّه بن شُبَیل اَحمَسی

58 . عبد اللّه بن عبّاس

57عبد اللّه بن شُبَیل اَحمَسیعبد اللّه بن شُبَیل ، روزگاری فرماندار آذربایجان بود . او به هنگام فتحِ دوباره آذربایجان به سال 24 یا 25 هجری ، به عنوان فرمانده طلایه سپاه به آن دیار رفته بود . امام علیه السلام او را به فروتنی ، نیک رفتاری و هدایت یافتگی ستوده است .

امام علی علیه السلام در نامه اش به قیس بن سعد ، کارگزارش در آذربایجان : عبد اللّه بن شُبَیل اَحمَسی از من خواسته است که نامه ای درباره او به تو بنویسم . پس به خیر و نیکی با او رفتار کن که من او را افتاده و فروتن و نیکو روش و رفتار دیدم .

تاریخ الیعقوبی به نقل از غیاث : چون علی علیه السلام تصمیم به جنگ با معاویه گرفت ، به قیس ، نامه [ ای چنین ]نوشت : «امّا بعد ؛ عبد اللّه بن شبیل احمَسی را به جانشینی خود بگمار و به پیش من بیا که مسلمانان ، همگی گِرد آمده و هم داستان شده اند . پس زود بیا که من به زودی و در اوّل ماه به جنگ با این یاغیان متجاوز می روم إن شاء اللّه و درنگم نیز جز برای تو نیست . خداوند در همه کارها ، برای ما و تو ، نیکی را رقم زند!» .

58عبد اللّه بن عبّاسابو عبّاس ، عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب قُرَشی هاشمی از مفسّران و محدّثان بلندآوازه تاریخ اسلام است . او سه سال قبل از هجرت در شِعب مکّه به دنیا آمد و به سال هشتم هجری (سال فتح مکّه) به مدینه رفت . در زمان عمر ، خلیفه با او مشورت می کرد و به روزگار خیزش مردم علیه عثمان ، نماینده عثمان در حج و در زمان خلافت علی علیه السلام نیز یار ، همراه ، مشاور ، کارگزار و فرمانده نظامی آن بزرگوار بود . او در نبرد جمل ، فرماندهی طلایه سپاه را به عهده داشت و پس از آن به حکومت بصره گماشته شد . قبل از شروع جنگ صِفّین ، کسی را در بصره به جانشینی خود نهاد و همراه علی علیه السلام به نبرد با معاویه شتافت . عبد اللّه در هفت روز اوّل نبرد صفّین ، یکی از فرماندهان سپاه امام علیه السلام بود و در تمام جنگ ، همگامِ استوار علی علیه السلام . در ماجرای «حکمیّت» ، علی علیه السلام او را به عنوان حَکَم (داور) از سوی خود پیشنهاد کرد ؛ امّا خوارج و اشعث بن قیس با آن مخالفت ورزیدند و گفتند : میان علی و ابن عبّاس ، فرقی نیست . در جریان نهروان ، او بارها از سوی علی علیه السلام با خوارج به گفتگو پرداخت و در مناظره هایی هوشمندانه ، نااستواری موضع خوارج و همچنین جایگاه والای علی علیه السلام را نمایاند . (1) او به هنگام شهادت علی علیه السلام ، فرماندار بصره بود . ابن عبّاس پس از علی علیه السلام دست بیعت به امام حسن علیه السلام داد و به کارگزاری از سوی وی عازم بصره شد . عبد اللّه بن عبّاس ، همراه امام حسین علیه السلام در قیام کربلا شرکت نکرد . برخی علّت این عدم مشارکت را نابینا بودن وی دانسته اند . او پس از قدرت یافتن عبد اللّه بن زبیر در حجاز و بصره و عراق ، با وی بیعت نکرد . بیعت نکردن او و محمّد بن حنفیه ، بر ابن زبیرْ گران آمد ، به آن سان که می خواست آنها را در آتش بسوزاند . ابن عبّاس ، دانشمندی است که در تفسیر ، حدیث و فقه ، جایگاه بسیار والایی دارد . وی در دانش ، شاگرد علی علیه السلام بود و به این شاگردی بسی افتخار می کرد . ابن عبّاس به سال 68 هجری و در 71 سالگی در تبعیدگاهش طائف ، در حالی که مکرّر می گفت : «خدایا! من با محمّد و خاندانش به تو تقرّب می جویم . خدایا! من با ولایت بزرگمان ، علی بن ابی طالب ، به تو تقرّب می جویم» ، زندگی را بدرود گفت . در نقل دیگری آمده است که او هنگام وفات می گفت : «خدایا! من با ولایت علی بن ابی طالب ، به تو تقرّب می جویم» . خلفای بنی عبّاس از نسل اویند و علی علیه السلام این نکته را پیشگویی کرده و ابن عبّاس را «پدر شاهان» خطاب کرده بود . (2)

.

1- .ر . ک : ج 6 ص 389 (روانه کردن عبد اللّه بن عبّاس به سوی خوارج) .
2- .ر .ک : ج 12 ص 105 (پادشاهی بنی عبّاس و نابودی آن) .

ص: 348

. .


ص: 349

. .


ص: 350

. .


ص: 351

. .


ص: 352

المستدرک علی الصحیحین عن الزهری :قالَ المُهاجِرونَ لِعُمَرَ بنِ الخَطّابِ : اُدعُ أبناءَنا کَما تَدعُو ابنَ عَبّاسٍ . قالَ : ذاکُم فَتَی الکُهولِ ، إنَّ لَهُ لِسانا سَؤولاً ، وقَلبا عَقولاً . (1)

أنساب الأشراف :إنَّ ابنَ عَبّاسٍ خَلا بِعَلِیٍّ حینَ أرادَ أن یَبعَثَ أبا موسی فَقالَ : إنّی أخافُ أن یَخدَعَ مُعاوِیَهُ وعَمرٌو أبا موسی ، فَابعَثنی حَکَما ولا تَبعَثهُ ولا تَلتَفِت إلی قَولِ الأَشعَثِ وغَیرِهِ مِمَّنِ اختارَهُ ، فأبی ، فَلَمّا کانَ مِن أمرِ أبی موسی وخَدیعَهِ عَمرٍو لَهُ ما کانَ ، قالَ عَلِیٌّ : للّهِِ دَرُّ ابنِ عَبّاسٍ إن کانَ لَیَنظُرُ إلَی الغَیبِ مِن سِترٍ رَقیقٍ . (2)

مختصر تاریخ دمشق عن المدائنی :قالَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ فی عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ : إنَّهُ یَنظُرُ إلَی الغَیبِ مِن سِترٍ رَقیقٍ ؛ لِعَقلِهِ وفِطنَتِهِ بِالاُمورِ . (3)

الجمل عن أبی مخنف لوط بن یحیی :لَمَّا استَعمَلَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام عَبدَ اللّهِ بنَ العَبّاسِ عَلَی البَصرَهِ ، خَطَبَ النّاسَ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ وصَلّی عَلی رَسولِهِ ، ثُمَّ قالَ : یا معاشِرَ النّاسِ ! قَدِ استَخلَفتُ عَلَیکُم عَبدَ اللّهِ بنَ العَبّاسِ ، فَاسمَعوا لَهُ وأطیعوا أمرَهُ ما أطاعَ اللّهَ ورَسولَهُ ، فَإِن أحدَثَ فیکُم أو زاغَ عَنِ الحَقِّ فَأَعلِمونی أعزِلهُ عَنکُم ، فَإِنّی أرجو أن أجِدَهُ عَفیفا تَقِیّا وَرِعا ، وإنّی لَم اُوَلِّهِ عَلَیکُم إلّا وأنَا أظُنُّ ذلِکَ بِهِ ، غَفَرَ اللّهُ لَنا ولَکُم . (4)

.

1- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 621 ح 6298 ، مختصر تاریخ دمشق : ج 12 ص 304 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 345 الرقم 51 .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 121 .
3- .مختصر تاریخ دمشق : ج 12 ص 305 ، عیون الأخبار لابن قتیبه : ج 1 ص 35 ، المناقب للخوارزمی : ص 197 الرقم 238 ولیس فیهما «لعقله وفطنته بالاُمور» .
4- .الجمل : ص 420 .

ص: 353

المستدرک علی الصحیحین به نقل از زُهْری : مهاجران به عمر بن خطّاب گفتند : پسران ما را نیز [ به مجلس خویش] دعوت کن ، همان گونه که پسر عبّاس را دعوت می کنی . عمر گفت : این ، جوانِ پیران است . زبانی پرسشگر و دلی فهیم دارد .

أنساب الأشراف :هنگامی که علی علیه السلام خواست ابوموسی را [ به حَکَمیّتْ] روانه کند ، ابن عبّاس با علی علیه السلام خلوت کرد و گفت : من بیم آن دارم که معاویه و عمرو بن عاص ، به ابوموسی نیرنگ بزنند . پس مرا به عنوان حَکَم (داور) بفرست ، نه او را ، و به گفته اشعث و دیگرانی که او را برگزیده اند ، توجّهی مکن . امّا علی علیه السلام نپذیرفت و [بعدها] هنگامی که ماجرای فریب خوردن ابوموسی از عمرو به وقوع پیوست ، علی فرمود : «آفرین بر ابن عبّاس! او از پس پرده ای نازک ، نادیدنی ها را می بیند» .

مختصر تاریخ دمشق به نقل از مدائنی : علی بن ابی طالب علیه السلام درباره عبد اللّه بن عبّاس فرمود : «او به خاطر خِرَد و تیزهوشی اش در امور ، از پسِ پرده ای نازک ، نادیدنی ها را می بیند» .

الجمل به نقل از ابومِخْنَف لوط بن یحیی : امیر مؤمنان ، پس از آن که عبد اللّه بن عبّاس را بر بصره گمارد ، برای مردمْ سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی و درود فرستادن بر پیامبر خدا فرمود : «ای مردم! من عبد اللّه بن عبّاس را جانشین خود بر شما قرار دادم . پس به او گوش فرا دهید و از فرمانش تا آن گاه که از خدا و پیامبر خدا فرمان می بَرَد ، اطاعت کنید . پس اگر بدعتی در میان شما نهاد و یا از حقْ منحرف شد ، به من اعلام کنید تا برکنارش کنم ؛ امّا من امید دارم که او را خویشتندار ، پرهیزگار و وارسته بیابم . و من او را بر شما حاکم نکردم ، مگر این که این گمان را به او دارم . خداوند ، ما و شما را بیامرزد!» .

.


ص: 354

وقعه صفّین :کانَ عَلِیٌّ قَدِ استَخلَفَ ابنَ عَبّاسٍ عَلَی البَصرَهِ ، فَکَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ إلی عَلِیٍّ یَذکُرُ لَهُ اختِلافُ أهلِ البَصرَهِ ، فَکَتَبَ إلَیهِ عَلِیٌّ : مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ . أمّا بَعدُ ، فَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمینَ وصَلَّی اللّهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ عَبدِهِ ورَسولِهِ . أمّا بَعدُ ، فَقَد قَدِمَ عَلَیَّ رَسولُکَ ، وذَکَرتَ ما رَأَیتَ وبَلَغَکَ عَن أهلِ البَصرَهِ بَعدَ انصِرافی ، وسَاُخبِرُکَ عَنِ القَومِ : هُم بَینَ مُقیمٍ لِرَغبَهٍ یَرجوها ، أو عُقوبَهٍ یَخشاها . فَأَرغِب راغِبَهُم بِالعَدلِ عَلَیهِ ، وَالإِنصافِ لَهُ والإِحسانِ إلَیهِ ، وحُلَّ عُقدَهَ الخَوفِ عَن قُلوبِهِم ، فَإِنَّهُ لَیسَ لِاُمَراءِ أهلِ البَصرَهِ فی قُلوبِهِم عِظَمٌ إلّا قَلیلٌ مِنهُم . وَانتَهِ إلی أمری ولا تَعدُهُ ، وأحسِن إلی هذَا الحَیِّ مِن رَبیعَهَ ، وکُلُّ مَن قِبَلِکَ فَأَحسِن إلَیهِم مَا استَطَعتَ إن شاءَ اللّهُ ، وَالسَّلامُ . (1)

الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ وهُوَ عامِلُهُ عَلَی البَصرَهِ : وَاعلَم أنَّ البَصرَهَ مَهِبطُ إبلیسَ ، ومَغرِسُ الفِتَنِ ، فَحادِث أهلَها بِالإِحسانِ إلَیهِم ، وَاحلُلُ عُقدَهَ الخَوفِ عَن قُلوبِهِم ، وقَد بَلَغَنی تَنَمُّرُکَ لِبَنی تَمیمٍ ، وغِلظَتُکَ عَلَیهِم ، وإنَّ بَنی تَمیمٍ لَم یَغِب لَهُم نَجمٌ إلّا طَلَعَ لَهُم آخَرُ ، وإنَّهُم لَم یُسبَقوا بِوَغمٍ (2) فی جاهِلِیَّهٍ ولا إسلامٍ ، وإنَّ لَهُم بِنا رَحِما ماسَّهً ، وقَرابَهً خاصَّهً ، نَحنُ مَأجورونَ عَلی صِلَتِها ، ومَأزورونَ عَلی قَطیعَتِها . فَاربَع أبَا العَبّاسِ رَحِمَکَ اللّهُ فیما جَری عَلی لِسانِکَ ویَدِکَ مِن خَیرٍ وشَرٍّ ! فَإِنّا شَریکانِ فی ذلِکَ ، وکُن عِندَ صالِحِ ظَنّی بِکَ ، ولا یَفیلَنَّ (3) رَأیی فیکَ ، وَالسَّلامُ . (4)

.

1- .وقعه صفّین : ص 105 .
2- .الوَغم : التِّرَه ، الحقد (النهایه : ج 5 ص 209 «وغم») .
3- .فیل رأیه : قبّحه وخطّأه (لسان العرب : ج 11 ص 534 «فیل») .
4- .نهج البلاغه : الکتاب 18 .

ص: 355

وقعه صِفّین :علی علیه السلام ابن عبّاس را به جای خود در بصره گذاشته بود . ابن عبّاس ، نامه ای به علی علیه السلام نوشت و در آن از اختلاف مردم بصره یاد کرد . علی علیه السلام نیز به او نوشت : «از بنده خدا ، علی ، امیر مؤمنان ، به عبد اللّه بن عبّاس . امّا بعد ؛ سپاس ، ویژه خدای جهانیان است و خداوند بر سرور ما محمّد ، بنده و پیامبرش درود فرستد ! امّا بعد ؛ فرستاده ات بر من در آمده و آنچه را که تو پس از بیرون آمدن من از بصریان دیده ای و یا به تو رسیده است ، برایم گفته ای . اینک من تو را از [حال ]این مردم ، آگاه می کنم . آنان [ از دو حال ، بیرون نیستند .] یا امید به چیزی دارند و یا از مجازاتی هراسناک اند . پس امیدوارِ آنان را با عدالت و انصاف و احسان به او ، به خویش متمایل ساز و گِرِه ترس را از دل هایشان بگشای؛زیرا که فرماندهان بصره، نزد مردم ، شأن و عظمتی ندارند ، جز اندکی از آنان . و فرمان مرا پاس بدار ، و از آن درمگذر . به این تیره از قبیله ربیعه نیکی کن ، و نیز به هر کس که در منطقه توست . پس تا می توانی به آنها نیکی کن ، إن شاء اللّه . والسلام!».

امام علی علیه السلام در نامه اش به عبد اللّه بن عبّاس ، کارگزارش در بصره : بدان که بصره ، جایگاه فرود آمدن ابلیس و رُستنگاه فتنه هاست . پس دل مردمانش را با نیکی تازه بدار و گِره ترس را از دل هایشان بگشای . به من خبر رسیده که با بنی تمیم ، درشتی کرده ای و بر آنان سخت گرفته ای ، در حالی که ستاره ای از بنی تمیمْ پنهان نشد ، مگر آن که ستاره ای دیگر در میان آنان پدیدار شد و در جاهلیت و اسلام ، کسی بر آنان به زور چیره نشد . بنی تمیم با ما پیوند دارند و خویشاوند و نزدیک اند . ما با پاسداشت این ارتباط ، پاداش داریم ، و در بُریدن آن ، گناهکاریم . پس ای ابو عبّاس که خدایت بیامرزد ! در آنچه بر زبان و دستت می رود ، از نیکی و بدی، بردباری پیشه کن که ما هر دو در آن ، شریک خواهیم بود . تو آن گونه باش که گمان نیکویم به تو آن را می نماید و نظرم را درباره خود ، سست مکن . والسلام .

.


ص: 356

مختصر تاریخ دمشق عن سفیان بن عیینه :وَرَدَ صَعصَعَهُ بنُ صوحانَ عَلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ مِنَ البَصرَهِ ، فَسَأَلَهُ عَن عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ ، وکانَ عَلی خِلافَتِهِ بِها ، فَقالَ صَعصَعَهُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّهُ آخِذُ بِثَلاثٍ وتارِکٌ لِثَلاثٍ : آخِذٌ بِقُلوبِ الرِّجالِ إذا حَدَّثَ ، ویُحسِنُ الِاستِماعَ إذا حُدِّثَ ، وبِأَیسَرِ الأَمرَینِ إذا خولِفَ . تارِکٌ لِلمرِاءِ ، وتارِکٌ لِمُقارَبَهِ اللَّئیمِ ، وتارِکٌ لِما یُعتَذَرُ مِنهُ . (1)

رجال الکشّی عن الحارث :اِستَعمَلَ عَلِیٌّ علیه السلام عَلَی البَصرَهِ عَبدَ اللّهِ بنَ عبَّاسٍ ، فَحَمَلَ کُلَّ مالٍ فی بَیتِ المالِ بِالبَصرَهِ ، ولَحِقَ بِمَکَّهَ وتَرَکَ عَلِیّا علیه السلام ، وکانَ مَبلَغُهُ ألفَی ألفِ دِرهَمٍ . فَصَعِدَ عَلِیٌّ علیه السلام المِنبَرَ حینَ بَلَغَهُ ذلِکَ فَبَکَی ، فَقالَ : هذَا ابنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی عِلِمِهِ وقَدرِهِ یَفعَلُ مِثلَ هذا ، فَکَیفَ یُؤمَنُ مَن کانَ دونَهُ ؟ اللّهُمَّ إنّی قَد مَلَلَتُهُم فَأَرِحنی مِنهُم ، وَاقبِضنی إلَیکَ غَیرَ عاجِزٍ ولا مَلولٍ . (2)

رجال الکشّی عن الشعبی :لَمَّا احتَمَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ بَیتَ مالِ البَصَرهِ وذَهَبَ بِهِ إلَی الحِجازِ ، کَتَبَ إلَیهِ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ : مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّی قَد کُنتُ أشرَکتُکَ فی أمانَتی ، ولَم یَکُن أحَدٌ مِن أهلِ بَیتی فی نَفسی أوثَقَ مِنکَ لِمُواساتی ومُوازَرَتی وأداءِ الأَمانَهِ إلَیَّ ، فَلَمّا رَأَیتَ الزَّمانَ عَلَی ابنِ عَمِّکَ قَد کَلِبَ ، وَالعَدُوَّ عَلَیهِ قَد حَرِبَ ، وأمانَهَ النّاسِ قَد خَرِبَت ، وهذِهُ الاُمورَ قَد قَسَت ، قَلَبتَ لِابنِ عَمِّکَ ظَهرَ المِجَنِّ (3) ، وفارَقتَهُ مَعَ المُفارِقینَ ، وخَذَلتَهُ أسوأَ خِذلانِ الخاذِلینَ . فَکَأَ نَّکَ لَم تَکُن تُریدُ اللّهَ بِجِهادِکَ ، وکَأَ نَّکَ لَم تَکُن عَلی بَیِّنَهٍ مِنَ رَبِّکَ ، وکَأَ نَّکَ إنَّما کُنتَ تَکیدُ اُمَّهَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله عَلی دُنیاهُم ، وتَنوی غِرَّتَهُم (4) ، فَلَمّا أمکَنَتکَ الشِّدَّهُ فی خِیانَهِ اُمَّهِ مُحَمَّدٍ أسرَعتَ الوَثبَهَ وعَجَّلتَ العَدوَهَ ، فَاختَطَفتَ ما قَدَرتَ عَلَیهِ اختِطافَ الذِّئبِ الأَزَلِّ (5) رَمیَّهَ المِعزَی الکَسیرِ . کَأَ نَّکَ لا أبا لَکَ إنَّما جَرَرتَ إلی أهلِکَ تُراثَکَ مِن أبیکَ واُمِّکَ ، سُبحانَ اللّهِ ! أ ما تُؤمِنُ بِالمَعادِ ؟ ! أ وَما تَخافُ مِن سوءِ الحِسابِ ؟ ! أ وَما یَکبُرُ عَلَیکَ أن تَشتَرِیَ الإِماءَ ، وتَنکِحَ النِّساءَ بِأَموالِ الأَرامِلِ وَالمُهاجِرینَ الَّذینَ أفاءَ اللّهُ عَلَیهِم هذِهِ البِلادَ ؟ ! اُردُد إلَی القَومِ أموالَهُم ، فَوَاللّهِ لَئِن لَم تَفعَل ثُمَّ أمکَنَنِی اللّهُ مِنکَ لاُعذِرَنَّ اللّهَ فَیکَ ، فَوَاللّهِ لَو أنَّ حَسَنا وحُسَینا فَعَلا مِثلَ ما فَعَلتَ ، لَما کانَ لَهُما عِندی فی ذلِکَ هَوادَهٌ ، ولا لِواحِدٍ مِنهُما عِندی فیهِ رُخصَهٌ ، حَتّی آخُذَ الحَقَّ ، واُزیحَ الجَورَ عَن مَظلومِها ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَکَتَبَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَقَد أتانی کِتابُکَ ، تُعَظِّمُ عَلَیَّ إصابَهَ المالِ الَّذی أخَذتُهُ مِن بَیتِ مالِ البَصرَهِ ، ولَعَمری إنَّ لی فی بَیتِ مالِ اللّهِ أکثَرَ ممِّا أخَذتُ ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَکَتَبَ إلَیهِ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام : أمّا بَعدُ ، فَالعَجَبِ کُلُّ العَجَبِ مِن تَزیینِ نَفسِکَ أنَّ لَکَ فی بَیتِ مالِ اللّهِ أکَثَرَ مِمّا أخَذتَ ، وأکثَرَ مِمّا لِرَجُلٍ مِنَ المُسلِمینَ ، فَقَد أفلَحتَ إن کانَ تَمَنّیکَ الباطِلَ وادِّعاؤُکَ ما لا یَکونُ یُنجیکَ مِنَ الإِثمِ ، ویُحِلُّ لَکَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَیکَ ، عَمرکَ اللّهُ إِ نَّکَ لَأَنتَ العَبدُ المُهتدی إذا ! فَقَدَ بَلَغَنی أ نَّکَ اتَّخَذتَ مَکَّهَ وَطَنا ، وضَرَبتَ بِها عَطَنا (6) ، تَشتَری مُوَلَّداتِ مَکَّهَ وَالطّائِفِ ، تَختارُهُنَّ عَلی عَینِکَ ، وتُعطی فیهِنَّ مالَ غَیرِکَ ، وإنّی لَاُقسِمُ بِاللّهِ رَبّی ورَبِّک رَبِّ العِزَّهِ ، ما یَسُرُّنی أنَّ ما أخَذتَ مِن أموالِهِم لی حَلالٌ أدَعُهُ لِعَقِبی میراثا ، فَلا غَروَ ، وأشَدّ بِاغتِباطِکَ تَأکُلُه رُوَیدا رُوَیدا ، فَکَأَن قَد بَلَغتَ المَدی ، وعُرِضتَ عَلی رَبِّکَ ، وَالمَحَلّ الَّذی یَتَمَنَّی الرَّجعَهَ ، والمُضَیِّع لِلتَّوبَهِ کَذلِکَ ، وما ذلِکَ ، ولاتَ حینَ مَناصٍ ! وَالسَّلامُ . قالَ : فَکَتَبَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَقَد أکثَرتَ عَلَیَّ ، فَوَاللّهِ لَأَن ألقَی اللّهَ بِجَمیعِ ما فِی الأَرضِ مِن ذَهَبِها وعِقیانِها أحَبُّ إلَیَّ أن ألقَی اللّهَ بِدَمِ رَجُلٍ مُسلِمٍ . (7)

.

1- .مختصر تاریخ دمشق : ج 12 ص 313 .
2- .رجال الکشّی : ج 1 ص 279 الرقم 109 .
3- .ظَهر المِجَنّ : هذه کلمه تُضرب مَثلاً لمن کان لصاحبه علی مَودّه أو رعایه ثمّ حالَ عن ذلک (النهایه : ج 1 ص 308 «جنن») .
4- .الغِرَّه : الغَفْله (النهایه : ج 3 ص 354 «غرر») .
5- .الأزلّ : بتشدید اللّام : السریع الجری (لسان العرب : ج 15 ص 307 «زلل») .
6- .العطن : المراح والمأوی (النهایه : ج 3 ص 258 «عطن») .
7- .رجال الکشّی : ج 1 ص 279 الرقم 110 ؛ أنساب الأشراف : ج 2 ص 400 ، العقد الفرید : ج 3 ص 348 عن أبی الکنود ، الأوائل لأبی هلال : ص 196 کلّها نحوه .

ص: 357

مختصر تاریخ دمشق به نقل از سفیان بن عُیَیْنه : صعصعه بن صوحان از بصره نزد علی بن ابی طالب علیه السلام آمد . [ علی علیه السلام ]از او درباره عبد اللّه بن عبّاس پرسید که در آن زمان ، فرماندار بصره بود . صعصعه گفت : او سه کار می کند و سه کار نمی کند : چون سخن می گوید ، دل های مردم را می رُباید ، و چون با او سخن گفته می شود ، خوب گوش می کند ، و چون با وی مخالفت می شود،آسان ترین و ملایم ترین کار را برمی گزیند. ستیزه جویی نمی کند، به افراد پَستْ نزدیک نمی شود و آنچه را که موجب عذرخواهی می شود ، مرتکب نمی گردد .

رجال الکشّی به نقل از حارث : علی علیه السلام عبد اللّه بن عبّاس را بر بصره گمارد و او همه اموال بیت المال بصره (به ارزش دو میلیون درهم) را بار کرد و به مکّه برد و علی علیه السلام را واگذاشت . پس چون خبر آن به علی علیه السلام رسید ، بر منبر رفت و گریست و فرمود : «این پسر عموی پیامبر خداست که با این همه دانش و منزلتش ، چنین کاری می کند . پس چگونه می توان به افراد فروتر از او اعتماد کرد ؟! بار خدایا! من از آنان ملول گشته ام . آسوده ام کن و مرا به سوی خود ببر ؛ بی درماندگی و افسردگی» . (1)

رجال الکشّی به نقل از شَعبی : چون عبد اللّه بن عبّاس ، اموال بیت المال بصره را برداشت و به حجاز برد ، علی بن ابی طالب به او نوشت : «از بنده خدا علی بن ابی طالب به عبد اللّه بن عبّاس . امّا بعد ؛ من تو را در امانتم شریک کرده بودم و در نظرم هیچ یک از خاندانم در همکاری و همیاری با من چون تو مورد اعتماد نبود و امانتدار من نمی نمود . امّا تو همین که دیدی روزگار بر پسر عمویت یورش برده و دشمن به پیکار او برآمده و حکومتِ سپرده شده به او ، تباه شده و کارها سخت گشته است ، رنگ عوض کردی و با پسر عمویت به گونه دیگری شدی و همراه جدایی خواهان ، راه جدایی پیمودی و به بدترین شکل ، او را وا نهادی . گویی کوششت برای خدا نبود و برهان روشن پروردگارت تو را راه نمی نمود و گویی تنها هدفت ، نیرنگ زدن به امّت محمّد صلی الله علیه و آله بود تا دنیایشان را به چنگ آوری و آنان را بفریبی! و چون مجال بیشتری در خیانت به امّت یافتی ، به سرعت برجَستی و شتابان دویدی و چونان گرگ تیزتک که بُز زخم خورده پا شکسته را می رُباید ، آنچه را بر آن تسلّط داشتی ، ربودی . گویی ای بی پدر (2) ارث پدر و مادرت را به سوی خانواده ات می فرستی . سبحان اللّه ! آیا معاد را باور نداری؟ آیا از سختی حساب ، بیم نداری؟ آیا بر تو گران نمی آید که با اموال بیوه زنان و مهاجرانی که خداوند ، [ درآمد] این سرزمین ها را نصیب آنان کرده است ، کنیزکانی بخری و زنانی را به همسری بگیری ؟! اموال مردم را به آنان بازگردان . به خدا سوگند ، اگر چنین نکنی و خدا تو را در دسترسم قرار دهد ، برای مجازاتت ، نزد خدا حجّت خواهم داشت . به خدا سوگند ، اگر حسن و حسین هم کاری چون کار تو می کردند ، ذرّه ای با آنان مدارا نمی کردم و هیچ یک از آن دو از دستم آسوده نبودند تا حق را از آنان بگیرم و ستم را از سرِ ستمدیده بزدایم . والسلام!» . پس عبد اللّه بن عبّاس به امام علیه السلام نوشت : امّا بعد ؛ نامه ات به من رسید . برداشتن مالی را که از بیت المال بصره گرفته بودم ، بر من بزرگ شمرده ای و به جانم سوگند ، سهم من در بیت المال خدا بیش از آن است که برگرفته ام . والسلام! پس علی بن ابی طالب علیه السلام به او نوشت : «امّا بعد ؛ چه شگفت و حیرت انگیز است! نفْست کارت را برایت آراسته و تو را فریفته که سهم تو از بیت المال خدا بیشتر از آن است که برداشته ای و بیشتر از دیگر مردان مسلمان است . اگر این آرزوها [و خیالپردازی های ]باطل و ادّعاهای بی پایه ، تو را از گناهت می رهانْد و حرام خدا را برایت حلال می کرد ، خدا به تو عمر دهد که در آن صورت ، تو رستگار می شدی و بنده ای رهیافته بودی! به من خبر رسیده که تو مکّه را وطن خود ساخته ای و اصطبلی بنا نهاده ای و کنیزکان مکّه و طائف را می خری و هر کدام را که می خواهی ، برمی گزینی و در برابر آنها مال کس دیگری را می پردازی و من به خداوند ، پروردگار من و تو ، و خداوندگارِ عزّت ، سوگند می خورم که اگر آنچه تو از اموال ایشان گرفتی ، مِلک [ طِلْقِ ]حلالم باشد و من [ آن را انفاق نکنم و] به ارث برای پس از خود بگذارم ، شادم نمی کند . پس چگونه در شگفت نباشم که تو این چنین از خوردن این اموال ، شادمانی؟! کمی آهسته تر! به پایان کارت نزدیک و بر پروردگارت عرضه می شوی و در جایی فرود می آیی که آرزوی بازگشت می کنی ، همچون کسی که توبه را تباه کرده است ، امّا دیگر دیر شده و جای گریز نیست . والسلام!» . پس عبد اللّه بن عبّاس به او نوشت : امّا بعد ؛ خُرده گیری ات بر من فراوان گشته است . به خدا سوگند ، اگر خدا را در حالی دیدار کنم که همه طلا و جواهرهای ناب زمین را با خود داشته باشم ، برایم دوست داشتنی تر است از آن که خدا را دیدار کنم ، در حالی که دستم به خون مرد مسلمانی آغشته باشد .

.

1- .درباره مضمون این گونه روایات ، در پایان این قسمت ، بحث کرده ایم .
2- .این تعبیر ، ترجمه «لا أبا لک» است که برای مدح و نکوهش به کار می رود (ر . ک : النهایه : ج 1 ص 22) .

ص: 358

. .


ص: 359

. .


ص: 360

الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی بَعضِ عُمّالِهِ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّی کُنتُ أشرَکتُکَ فی أمانَتی ، وجَعَلتُکَ شِعاری وبِطانَتی ، ولَم یَکُن رَجُلٌ مِن أهلی أوثَقَ مِنکَ فی نَفسی لِمُواساتی ومُوازَرَتی ، وأداءِ الأَمانَهِ إلَیَّ ، فَلَمّا رَأَیتَ الزَّمانَ عَلَی ابنِ عَمِّکَ قَد کَلِبَ ، وَالعَدُوَّ قَد حَرِبَ ، وأمانَهَ النّاسِ قَد خَزِیَت ، وهذِهِ الاُمَّهَ قَد فَنَکَت (1) وشَغَرَت (2) ، قَلَبتَ لِابنِ عَمِّکَ ظَهرَ المِجَنِّ ، فَفارَقتهُ مَعَ المُفارِقینَ ، وخَذَلَتَهُ مَعَ الخاذِلینَ ، وخُنتَهُ مَعَ الخائِنینَ ، فَلاَ ابنَ عَمِّکَ آسَیتَ ، ولَا الأَمانَهَ أدَّیتَ . وکَأَ نَّکَ لَم تَکُنِ اللّهَ تُریدُ بِجِهادِکَ ، وکَأَ نَّکَ لَم تَکُن عَلی بَیِّنَهٍ مِن رَبِّکَ ، وکَأَ نَّکَ إنَّما کُنتَ تَکیدُ هذِهِ الاُمَّهَ عَن دُنیاهُم ، وتَنوی غِرَّتَهُم عَن فَیئِهِم ، فَلَمّا أمکَنَتَکَ الشِّدَّهُ فی خِیانَهِ الاُمَّهِ أسرَعتَ الکَرَّهَ ، وعاجَلتَ الوَثبَهَ ، وَاختَطَفتَ ما قَدَرتَ عَلَیهِ مِن أموالِهِمُ المَصونَهِ لِأَرامِلِهِم وأیتامِهِمُ اختِطافُ الذِّئبِ الأَزَلِّ دامِیَهَ المِعزَی الکَسیرَهَ ، فَحَمَلتَهُ إلَی الحِجازِ رَحیبَ الصَّدرِ بِحَملِهِ ، غَیرَ مُتَأَثِّمٍ مِن أخذِهِ ، کَأَ نَّکَ لا أبا لِغَیرِکَ حَدَرتَ إلی أهلِکَ تُراثَکَ مِن أبیکَ واُمِّکَ ، فَسُبحان اللّهِ ! أ ما تُؤمِنُ بِالمَعادِ ؟ أ وَما تَخافُ نِقاشَ الحِسابِ ؟ أیُّهَا المَعدودُ کانَ عِندَنا مِن اُولِی الأَلبابِ ، کَیفَ تُسیغُ شَرابا وطَعاما ، وأنتَ تَعلَمُ أ نَّکَ تَأکُلُ حَراما ، وتَشرَبُ حَراما ، وتَبتاعُ الإِماءَ وَتنکِحُ النِّساءَ مِن أموالِ الیَتامی والمَساکینِ وَالمُؤمِنینَ وَالمُجاهِدینَ ، الَّذینَ أفاءَ اللّهُ عَلَیهِم هذِهِ الأَموالَ ، وأحرَزَ بِهِم هذِهِ البِلادَ ! فَاتَّقِ اللّهَ وَاردُد إلی هؤُلاءِ القَومِ أموالَهُم ، فَإِنَّکَ إن لَم تَفعَل ثُمَّ أمکَنَنِی اللّهُ مِنکَ لَاُعذِرَنَّ إلَی اللّهِ فیکَ ، ولَأَضرِبَنَّکَ بِسَیفِی الَّذی ما ضَرَبتُ بِهِ أحَدا إلّا دَخَلَ النّارَ ! ووَاللّهِ ، لَو أنَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ فَعَلا مِثلَ الَّذی فَعَلتَ ، ما کانَت لَهُما عِندی هَوادَهٌ ، ولا ظَفِرا مِنّی بِإِرادَهٍ ، حَتّی آخُذَ الحَقَّ مِنهُما ، واُزیحَ الباطِلَ عَن مَظلَمَتِهِما ، واُقسِمُ بِاللّهِ رَبِّ العالَمینَ ما یَسُرُّنی أنَّ ما أخَذتَهُ مِن أموالِهِم حَلالٌ لی ، أترُکُهُ میراثا لِمَن بَعدی ، فَضَحِّ رُوَیدا ، فَکَأَ نَّکَ قَد بَلَغتَ المَدی ، ودُفِنتَ تَحتَ الثَّری ، وعُرضَت عَلَیکَ أعمالُکُ بِالمَحَلِّ الَّذی یُنادِی الظّالِمُ فیهِ بِالحَسرَهِ ، ویَتَمَنَّی المُضَیِّعُ فیهِ الرَّجعَهَ ، ولاتَ حینَ مَناصٍ ! (3)

.

1- .الفَنْک : الکذب ، والتعدّی ، واللَّجاج (لسان العرب : ج 1 ص 479 «فنک») .
2- .الشغر : البُعد (النهایه : ج 2 ص 482 «شغر») .
3- .نهج البلاغه : الکتاب 41 وراجع ربیع الأبرار : ج 3 ص 375 .

ص: 361

امام علی علیه السلام در نامه اش به یکی از کارگزارانش : امّا بعد ؛ من تو را در امانتم شریک کردم و تو را نزدیک ترین فرد به خود و از خواصّ خود قرار دادم و در نظرم هیچ یک از خاندانم در همکاری و همیاری با من ، چون تو مورد اعتماد نبودند و امانتدار من نمی نمودند . امّا تو همین که دیدی روزگار بر پسر عمویت یورش بُرده و دشمن به پیکار او برآمده و امانت مردم (حکومتْ) خوار گشته و این امّت ، لجاجت کرده و پراکنده گشته اند ، با پسرعمویت نَرد مخالفت باختی و همراه جدایی خواهان ، راه جدایی تاختی و او را با رهاکنندگانش واگذاشتی و چون دیگر خیانتکاران به او خیانت کردی . پس نه با پسرعمویت همیاری کردی و نه امانت را ادا نمودی . گویی کوششت برای خدا نبود و برهان روشن پروردگارت تو را راه نمی نمود و هدفت نیرنگ زدن به این امّت بود تا دنیایشان را به چنگ آوری و آنان را در گرفتن سهم خودشان فریب دهی . چون مجال بیشتری برای خیانت به امّت یافتی ، شتابان بازگشتی و تند برجَستی و تا توانستی از داراییِ نگاه داشته شده برای بیوه زنان و یتیمان برداشتی ، آن سان که گرگ تیزتک ، بُز زخم خورده پا شکسته را می رُباید . پس با خاطری آسوده ، آن مال ربوده را به حجاز بردی و خود را در برداشتن آن ، گنهکار ندانستی . گویی برای جز تو پدر مباد (1) که ارث پدر و مادرت را به سوی خانواده ات می فرستی . سبحان اللّه ! آیا معاد را باور نداری و از سختگیری در حساب ، بیم نداری؟ ای که نزد ما از خردمندان به شمار می رفتی! چگونه نوشیدنی و خوردنی را بر خود روا دانستی ، در حالی که می دانی حرام می خوری و حرام می آشامی؟ و چگونه از مال یتیمان و بینوایان و مؤمنان و مجاهدانی که خداوندْ این اموال را نصیب آنان نموده و این شهرها را با آنان حفظ کرده است ، کنیزکانی می خری و زنانی را به همسری می گیری؟ پس ، از خدا بترس . اموال این قوم را به آنان بازگردان که بی گمان ، اگر اموال را باز پس ندهی و خدا تو را در دسترس من قرار دهد ، برای کیفر نمودنت ، نزد خدا دلیل قاطع دارم ، و با همان شمشیری تو را می زنم که هیچ کس را با آن نزدم ، مگر آن که رهسپار آتش [ دوزخ] شد . و به خدا سوگند ، اگر حسن و حسین هم کاری همچون کار تو می کردند ، با آنان مدارا نمی کردم و به مقصود خود نمی رسیدند و حق را از آنان می گرفتم و باطلِ به ستم پدیدآمده آنان را می زدودم . به پروردگار جهانیانْ سوگند که آنچه تو از اموال مسلمانان برگرفتی ، اگر برای شخص من بود ، شادم نمی نمود که [ انفاق نکنم و ]برای پس از خود به ارث بگذارم . پس اندکی تأمّل کن [ و وقتی را به یاد آر] که به پایان راه رسیده و زیر خاک رفته ای و کردارت به تو عرضه شده است ؛ در آن جا که ستمکار ، فریاد حسرت بر می کشد و تباه کننده [ عمر] ، آرزوی بازگشت می کند ، ولی دیگر دیر شده و جای گریز نیست» .

.

1- .این تعبیر ، ترجمه «لا أبا لغیرک» است که هم برای نکوهش و هم برای ستایش به کار می رود (ر . ک : بحار الأنوار : ج 33 ص 505) .

ص: 362

. .


ص: 363

. .


ص: 364

عیون الأخبار :وَجَدتُ فی کِتابٍ لِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ کَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ إلَی ابنِ عَبّاسٍ حینَ أخَذَ مِن مالِ البَصرَهِ ما أخَذَ : إنّی أشرَکتُکَ فی أمانَتی ولَم یَکُن رَجُلٌ مِن أهلی أوثَقَ مِنکَ فی نَفسی ، فَلَمّا رَأَیتَ الزَّمانَ عَلَی ابنِ عَمِّکَ قَد کَلِبَ ، وَالعَدُوَّ قَد حَرِبَ ، قَلَبتَ لِابنِ عَمِّکَ ظَهرَ المِجَنِّ بِفِراقِهِ مَعَ المُفارِقینَ ، وخِذلانِهِ مَعَ الخاذِلینَ ، وَاختَطَفتَ ما قَدَرتَ عَلَیهِ مِن أموالِ الاُمَّهِ اختِطافَ الذِّئبِ الأَزَلِّ دامِیَهَ المِعزی . وفِی الکِتابِ : ضَحِّ رُوَیدا فَکَأَن قَد بَلَغَتَ المَدی ، وعُرِضَت عَلَیکَ أعمالُکَ بِالمَحَلِّ الَّذی بِهِ یُنادِی المُغتَرُّ بِالحَسرَهِ ، ویَتَمَنَّی المُضَیِّعُ التَّوبَهَ ، وَالظّالِمُ الرَّجعَهَ . (1)

تاریخ الطبری :خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ مِنَ البَصرَهِ ولَحِقَ مَکَّهَ فی قَولِ عامَّهِ أهلِ السِّیَرِ ، وقَد أنکَرَ ذلِکَ بَعضُهُم ، وزَعَمَ أ نَّهُ لَم یَزَلِ بِالبَصرَهِ عامِلاً عَلَیها مِن قِبَلِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیٍّ علیه السلام حَتّی قُتِلَ ، وبَعدَ مَقتَلِ عَلِیٍّ حَتّی صالَحَ الحَسَنُ مُعاوِیَهَ ، ثُمَّ خَرَجَ حینَئِذٍ إلی مَکّه . (2)

تاریخ الیعقوبی :کَتَبَ أبوُ الأَسوَدِ الدُّؤَلِیُّ وکانَ خَلیفَهَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسِ بِالبَصرَهِ إلی عَلِیٍّ یُعلِمُهُ أنَّ عَبدَ اللّهِ أخَذَ مِن بَیتِ المالِ عَشَرَهَ آلافِ دِرهَمٍ ، فَکَتَبَ إلَیهِ یَأمرُهُ بِرَدِّها ، فَامتَنَعَ ، فَکَتَبَ یُقسِمُ لَهُ بِاللّهِ لَتَرُدَّنَّها . فَلَمّا رَدَّها عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ ، أو رَدَّ أکثَرَها ، کَتَبَ إلَیهِ عَلِیٌّ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ المَرءَ یَسُرُّهُ دَرکَ ما لَم یَکُن لِیَفوتَهُ ، ویَسوؤُهُ فَوتَ ما لَم یَکُن لِیُدرِکَهُ ، فَما أتاکَ مِنَ الدُّنیا فَلا تُکثِر بِهِ فَرَحا ، وما فاتَکَ مِنها فَلا تُکثِر عَلَیهِ جَزَعا ، وَاجعَل هَمَّکَ لِما بَعدَ المَوتِ ، وَالسَّلامُ . فَکانَ ابنُ عَبّاسٍ یَقولُ : ما اتَّعَظتُ بِکَلامٍ قَطُّ اتّعاظی بِکَلامِ أمیرِ المُؤمِنینَ (3) .

.

1- .عیون الأخبار لابن قتیبه : ج 1 ص 57 ، مختصر تاریخ دمشق : ج 12 ص 320 .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 141 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 432 .
3- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 205 .

ص: 365

عیون الأخبار :در نامه ای از علی بن ابی طالب که خداوند ، گرامی اش بدارد به ابن عبّاس ، هنگامی که اموالی را از بیت المال بصره برگرفت ، چنین یافتم : «من تو را در امانتم شریک کرده بودم و در نظرم هیچ یک از خاندانم چون تو مورد اعتمادم نبودند . امّا همین که دیدی روزگار بر پسر عمویت یورش برده و دشمن به پیکار او برآمده ، با پسر عمویت به گونه دیگری شدی و همراه جدایی خواهان ، راه جدایی پیمودی و مانند دیگر رهاکنندگانش او را رها کردی و از اموال امّت که در اختیارت بود برداشتی ، آن سان که گرگ تیزتک ، بُز زخم خورده را می رُباید . پس اندکی تأمّل کن [ و وقتی را به یاد آر] که به پایان راه رسیده ای و کردارت به تو عرضه شده است ؛ در آن جا که فریب خورده ، فریاد حسرت بر می کشد و تباه کننده [ عمر] ، آرزوی بازگشت می کند و ستمکار ، رجعت [ به زندگی دنیا] را می طلبد .

تاریخ الطبری:غالب سیره نویسان می گویند: «عبد اللّه ابن عبّاس ، از بصره بیرون آمد و به مکّه در آمد» و برخی از آنان ، این موضوع را انکار کرده و گفته اند : «ابن عبّاس ، پیوسته از سوی امیر مؤمنان علی علیه السلام کارگزار بصره بود تا آن که علی علیه السلام کشته شد و پس از کشته شدن علی علیه السلام نیز در بصره بود تا حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد . سپس از بصره به سوی مکّه رفت» .

تاریخ الیعقوبی :ابو الأسود دُئلی که جانشین عبد اللّه بن عبّاس در بصره بود به علی علیه السلام نامه نوشت و به او اعلام کرد که عبد اللّه ، ده هزار درهم از بیت المال بصره گرفته است . پس [ علی علیه السلام ]به او نامه نوشت و به او فرمان داد که آن مبلغ را بازگردانَد ؛ امّا ابن عبّاسْ خودداری کرد و [ علی علیه السلام ] نامه [ دیگری] به او نوشت و او را به خدا سوگند داد که مال را بازگرداند . پس چون عبد اللّه بن عبّاسْ آن [ اموال] را بازگردانْد ، یا بیشترِ آن را بازگردانْد ، علی علیه السلام به او نوشت : «امّا بعد ؛ انسان از دستیابی به چیزی خوش حال می شود که در هر حال به آن می رسد،و از دست رفتن چیزی او را ناراحت می کند که هرگز به آن نمی رسد. پس بر هرچه از دنیا به دستت رسید ، خیلی شادمانی مکن و بر آنچه از دستت رفت ، بی تابی مکن و اندیشه ناکِ پس از مرگ باش . والسلام!» . ابن عبّاس می گفت : تاکنون از هیچ سخنی مانند این سخن امیر مؤمنان ، پند نگرفته ام .

.